به بزم وصل ما و من نگنجد از جامی غزل 193

به بزم وصل ما و من نگنجد

1 به بزم وصل ما و من نگنجد همه جان شو که آنجا تن نگنجد

2 میان عاشق و معشوق تنگ است چنان صحبت که پیراهن نگنجد

3 دل تنگم چه جای محمل عشق شتر در چشمه سوزن نگنجد

4 ز داغت دل چنان پر لاله باغیست که در وی سوری و سوسن نگنجد

5 ز لعلت دمبدم چندان در اشک فروریزم که در دامن نگنجد

6 ز دود دل چنان شد خانه ام پر که نور ماه در روزن نگنجد

7 خیالش را مکن جامی به دل جای بساط شاه در گلخن نگنجد

عکس نوشته
کامنت
comment