1 واقف به خدا ز بی وقوفی نشوی عارف به حق از طریق صوفی نشوی
2 اسرار خدا بر تو نگردد روشن تا در ره جستجو حروفی نشوی
1 سالک عشق تو هر دم به جهان دگر است هر نفس طالب وصلت به مکان دگر است
2 گرچه وصف تو کنند اهل تفاسیر و کلام مصحف روی تو را شرح و بیان دگر است
1 تعالی الله از این صورت که عین ذات پرمعنی است دل محروم از این صورت دو چشم جان پرتابی ست
2 بخوان لا تسجدوا للشمس و امر ذات حق دریاب که فرمود اسجدوا آن را که اسم او الف لامی است
1 سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد
2 می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد