1 بر نفس خودت نئی به کلّی ظالم آن کن که دلی از تو بماند سالم
2 پهلوی تو باید که پر از علم بود در پهلوی تو چه سود دارد ظالم
1 خود را تو قباپوش کن و ذاکر باش وین جام بقانوش کن و ذاکر باش
2 گر می خواهی طریق اسرار خدا در سینهٔ خود گوش کن و ذاکر باش
1 چون من به تو دادم دل و دین بس باشد نفرین توم از آفرین بس باشد
2 من می گویم جمله تویی من هیچم تسبیح بزرگ من همین بس باشد
1 با دل گفتم چیست بگو تدبیرم کز آرزوی وصال تو می میرم
2 دل گفت که لاف می زنی با من نیز! دستار چه از روی طبق برگیرم؟