1 در بتکده و کعبه نباشد جویا مطلوب به جز معرفت ذات خدا
2 مقصود یکی است مؤمن و کافر را منظور یکی است دیده گو باش دو تا
1 ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها
2 در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون افلاک را به لجه حیرت سفینهها
1 چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
2 به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را
1 کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما
2 سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما