در مشک نباشد چو سر از جهان ملک خاتون غزل 1410

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در مشک نباشد چو سر زلف تو بویی

1 در مشک نباشد چو سر زلف تو بویی مه را نبود چون رخ زیبای تو رویی

2 کی دل بشکیبد ز سر زلف دلارام چون صبر کند دیده ام از روی نکویی

3 صبرم تو مفرمای خدا را ز شب وصل زان رو که دل و عشق تو سنگست و سبویی

4 اندر سر میدان غمت ای دل و دینم عشق تو چو چوگان و دل خسته چو گویی

5 هر چند جفا بر من دلداده پسندی دل کم نکند از غم عشقت سر مویی

6 سرگشته دوان در طلبت سرو روانم باشد که بیابم ز سر زلف تو بویی

7 گرچه شب وصل تو به عالم نتوان یافت غافل نتوان بود چنین از تک و پویی

8 بر حال من خسته ترحم ننمایی آن دل نتوان گفت بود آهن و رویی

9 از آب دو چشمم چو جهان خرّم و سبزست یک لحظه بیا بر سر کشت و لب جویی

عکس نوشته
کامنت
comment