1 دشمن خود گر نهای، ما را به خود دشمن مکن در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن
2 بر شکست گوهرم دستی نداری ای حسود بهر سودن، آب چون گرداب در هاون مکن
3 شرم بادت از ید بیضای بیرونق کلیم این هنر را پیش داغ دست ما روشن مکن
4 بر سر میدان دعوی میرسم ای مدعی بهر جستن رخنه همچون تیر در جوشن مکن
5 همچو عیسی در جهان با آب باریکی بساز آرزوی زندهرود از چشمهٔ سوزن مکن
6 خصم در دعوی سپر افکنده است، اما سلیم تیر مصرع بر دلش زن، رحم بر دشمن مکن