1 کارها را طلب مکن غایت تا نمانی ز کار دل محروم
2 زیرکان این مثل نکو زدهاند طلبالغایه ای برادر شوم
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را
1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست
1 ای به دیدهٔ دریغ خاک درت همه سوگند من به جان و سرت
2 گوش را منتست بر همه تن از پی آن حدیث چون شکرت