-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دانی چگونه باشد از دوستان جدایی چون دیدهای که ماند خالی ز روشنایی
2 سهل است عاشقان را از جان خود بریدن لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی
3 در دوستی نباید هرگز خلل ز دوری گر در میان جانان مهری بود خدایی
4 هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد صد بار اگر در آتش او را بیازمایی
5 ای نور چشم بینا داری فراغت از ما ما خوش بدین تمنا دائم که زان مایی
6 گر صحبتت فقیری جوید عجب نباشد با عشق در نگنجد سلطانی و گدایی
7 ما را طمع نباشد پرسیدن و عیادت از زلف خود نسیمی بفرست اگر نیایی
8 هر کاو به بوی زلفت جان را نمیسپارد در جان او نباشد بویی ز آشنایی
9 ای چون همام شهری افتاده در کمندت زین بند کس نیابد تا جاودان رهایی