دلارامی که رونق جمال او رفته از جامی برستان 10

دلارامی که رونق جمال او رفته بود و ظلمت ریش صفحه رویش گرفته، طالبان را از مصاحبت خود صبور می دید و عاشقان را...

دلارامی که رونق جمال او رفته بود و ظلمت ریش صفحه رویش گرفته، طالبان را از مصاحبت خود صبور می دید و عاشقان را از مواصلت خود نفور دانست که حجاب ایشان مویی چند است بر عارض و زنخدان دمیده و از آن دام بی اندام مرغ دل ایشان رمیده. ,

جحامی را طلب کرد که از بی یاری بجان آمده ام و از بی خریداری به فغان! بیا و این حجاب را از پیش بردار و این دام را از هم بردر. حجام مردی ظریف بود و طبعی لطیف داشت، پاکی می راند و این قطعه می خواند: ,

3 نوبت خوبی امرد چو سرآید آن به که پی عشوه بناگوش و ذقن نتراشد

4 لوح عارض چو شد از موی تراشیده درشت چوب ساییست که جز صفحه دل نخراشد

عکس نوشته
کامنت
comment