1 دلدار نمی دهد مرا کام شبی دلشاد نگشتم از دلارام شبی
2 چون بر درت آیم و درم نگشایی شاید که بیایم از در بام شبی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا که دل مایل آن سرو روانست مرا خون دل در غمش از دیده روانست مرا
2 گرچه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت چه توان کرد که او روح و روانست مرا
1 در ما فکنده ای چو سر زلف خویش تاب زین بیش آن مپیچ و سر از سوی ما متاب
2 تا کی نهان شوی ز دو چشم دلم بگو هرگز که دید صورت خورشید در نقاب
1 ترا با ما بگو جانا چه کین است که با ما دایماً رایت چنین است
2 به چشم خشم در ما بنگری تیز دو طاق ابروانت پر ز چین است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به