-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است آنقدر مستی که مژگان هم از او برگشته است
2 در ره شوق تو از بس پر برون آورده است نامه ام مستغنی از بال کبوتر گشته است
3 کارهای چرخ از بس بی نظام افتاده است آسمانها گوییا اوراق ابتر گشته است
4 چون توانم گرد دل را منع کلفت از غمش شیشه افلاک از آهم مکدر گشته است
5 چارهٔ سرگشتگی ها را مجوی از آسمان چون تو جویا او هم از بیچارگی سرگشته است