1 دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری راست برگو الله الله راست داری یا نداری

2 عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری

3 با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان تا تو خود با ما و از ما در میان یا برکناری

4 سر برآوردیم با تو از گریبان محبت شسته از چرک طبیعت دامن پرهیزگاری

5 روزگارم صرف شد در انتظار وصل و از تو دست باید شست اگر هم داستان روزگاری

6 نیست روی دیگرم روی من و خاک تشفع چون ندارم زور و زر باری برآرم دست زاری

7 مجمع کروبیان گویند اللهم اسمع هر چه از گردون برآید نالۀ زار نزاری