نسزد بباد دادن خم زلف از آشفتهٔ شیرازی غزل 901

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

نسزد بباد دادن خم زلف عنبر افشان

1 نسزد بباد دادن خم زلف عنبر افشان بخطا چه می پسندی که عبیر گردد ارزان

2 بسپهر بزم مستان بنگر بجام و ساقی که گرفته با هلالی مهی آفتاب رخشان

3 سحرش خمار دارد دل و جان فکار دارد نخوری فریب ایدل زسرود عیش مستان

4 چه کشی زرخ نقاب و بچمی بطرف گلشن نسزد بماه جلوه نزید بسرو جولان

5 زشکنج زلفش آشفته تو داد دل گرفتی که درو بماندی آنقدر که شده چو تو پریشان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر