با اسیران ای رقیب آغاز بدخویی مکن از جامی غزل 761

با اسیران ای رقیب آغاز بدخویی مکن

1 با اسیران ای رقیب آغاز بدخویی مکن تلخ کردی عیش ما چندین ترشرویی مکن

2 در حق ما گر بد اندیشد رقیب از خوی بد تو رخ نیکوی خود بین غیر نیکویی مکن

3 ای خوش آن شبها که پایت را کنم بر دیده جا تو کشی از ناز پا سوی خود و گویی مکن

4 از تو بوی جان دمد وز باد بستان بوی گل بیش ازین گو پیش تو اظهار خوشبویی مکن

5 زان دو ساعد پنجه صبر مرا برتافتی ناتوانم با من اینسان سخت بازویی مکن

6 کس نمی بینم که سحر چشم تو خوابش نبست بیش ازین آن شوخ را تعلیم جادویی مکن

7 رسم تو دلجویی آمد این زمان کاندر رهت نقد دل گم کرد جامی ترک دلجویی مکن

عکس نوشته
کامنت
comment