1 از رفته قلم هیچ دگرگون نشود وز خوردن غم به جز جگر خون نشود
2 هان تا جگر خویش به غم خون نکنی هر ذره هر آن چه هست افزون نشود
1 گر مغز همه بینی و گر پوست همه هان تا نکنی کج نظری، کوست همه
2 تو دیده نداری که درو در نگری ورنه ز سرت تا به قدم اوست همه
1 هر گه که دلم با غمت انباز شود صد در ز طرب بر رخ من باز شود
2 به زان نبود که جان فدای تو کنم تیهو چو فدای باز شود باز شود
1 هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست هر شیر دلی که هست، در بیشهٔ ماست
2 از ما مگذر که چون ببینی به یقین زان خرم و خوب تر در اندیشهٔ ماست