1 از رفته قلم هیچ دگرگون نشود وز خوردن غم به جز جگر خون نشود
2 هان تا جگر خویش به غم خون نکنی هر ذره هر آن چه هست افزون نشود
1 درویش کسی بود که نامش نبود گامی که نهد مراد و کامش نبود
2 در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز هرگز طمع پخته و خامش نبود
1 با یاد جلال در بیابان رفتیم وز عالم تن به عالم جان رفتیم
2 عمری شب و روز در تفکر بودیم سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم
1 با یک سر موی تو اگر پیوند است بر پای دلت هر سر مویی بند است
2 گفتی که رهی دراز دارم در پیش از خود به خود آی، دوست بین تا چند است