- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
2 تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست بر خلق تشنه حکم روانست آب را
3 بینم چشم مست تو بیمار سرگران این است شیوه مردم بسیار خواب را
4 دل سوخت در سماع و نمی ایستد ز چرخ رقصی ست گرم بر سرآتش کباب را
5 ای پرده دار حال دلم بین و عرضه دار با شهریار قصه شهر خراب را
6 عاشق کشی ثواب بود در کتاب عشق آن شوخ هم ز دست نداد این ثواب را
7 گفتی مگر به صورت من عاشقی کمال صورت ندیده چون بنویسم جواب را