دی جعد عنبر افشان برماه بسته بودی از جامی غزل 493

دی جعد عنبر افشان برماه بسته بودی

1 دی جعد عنبر افشان برماه بسته بودی خورشید چاشتگه را رونق شکسته بودی

2 خوش آنکه با خیالت شب چشم بسته بودم چون چشم باز کردم پیشم نشسته بودی

3 حاسد ز بخت وارون گر چه نشست در خون چون اختر سعادت بر من خجسته بودی

4 نگسستم از تو هرگز امید گر چه عمری پیوند آشنایی از من گسسته بودی

5 جانم به غمزه خستی لیکن ز لطف پرسش راحت رسان چو مرهم بر جان خسته بودی

6 گیسو کشان رسیدی چون مشکبو غزالی کز دست صید پیشه با دام جسته بودی

7 جامی کنون که رستی از خود به عشق و مستی می خواه عذر عمری کز خود نرسته بودی

عکس نوشته
کامنت
comment