- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی جعد عنبر افشان برماه بسته بودی خورشید چاشتگه را رونق شکسته بودی
2 خوش آنکه با خیالت شب چشم بسته بودم چون چشم باز کردم پیشم نشسته بودی
3 حاسد ز بخت وارون گر چه نشست در خون چون اختر سعادت بر من خجسته بودی
4 نگسستم از تو هرگز امید گر چه عمری پیوند آشنایی از من گسسته بودی
5 جانم به غمزه خستی لیکن ز لطف پرسش راحت رسان چو مرهم بر جان خسته بودی
6 گیسو کشان رسیدی چون مشکبو غزالی کز دست صید پیشه با دام جسته بودی
7 جامی کنون که رستی از خود به عشق و مستی می خواه عذر عمری کز خود نرسته بودی