بی ظرف را شراب شرربار، مشکل است از سعیدا غزل 93

بی ظرف را شراب شرربار، مشکل است

1 بی ظرف را شراب شرربار، مشکل است پای برهنه سیر گل [و] خار مشکل است

2 گفتم به چشم او که چرا دلبر است گفت پرهیز پیش مردم بیمار مشکل است

3 موسی ز ضعف دل به عصا تکیه کرد و رفت تا کوه طور دید که دیدار مشکل است

4 الحق به غیر حق نتوان گفت حق منم رفتن به پای خود به سر دار مشکل است

5 دل را به چشم او ز نگه بیشتر سپار سودای خام ناز خریدار مشکل است

6 در این سرای دو درهٔ چار طاق دهر زنهار فکر کار مکن کار مشکل است

7 تا غنچهٔ لبت به سخن وانمی شود دانستن حقیقت اسرار مشکل است

8 می گفتمش قصیده سعیدا در این زمین لکن ردیف و قافیه بسیار مشکل است

عکس نوشته
کامنت
comment