- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خاک راه تر از آن روز که آمد به نظر خواب در چشم من خسته نیاید دیگر
2 تونیا روشنی دیده اگر داشت چرا دید آن خاک قدم در نظر آورد دگر
3 غم نگنجد به دل از ذوق دهان تو مرا صحبت تنگ فتادست مگس را به شکر
4 تینهای مژه بر خاک درت دادم آب تا کند چشم من از کحل بصر قطع نظر
5 مشنو آه سحر من که پریشان نکنی خاطر نازک خود همچو گل از باد سحر
6 چون تن لاغر من نیر تو زان شد باریک که به خونابه خورا می گذراند به جگر
7 دی طبیبم بر خود خواند ز ضعفم پشه ای بگرفت و بر او ناله کنان برد به پر تازه پر
8 لحظه لحظه رخم از خاک درت تازه ترست میشود از خاک بلی گونه زر
9 دوش می گشت بسر بر در تو بی تو کمال گر نمی گشت چنین با تو نمی گشت بسر