- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مالک دینار شب بیدار بود روز نیز از سوز دل در کار بود
2 چون بروز آورد شبهای دراز همچو شبها در گرفت از روز باز
3 روز و شب صبر وقرارش رفته بود این چنین کس چون تواند خفته بود
4 دختری بودش جگر سوز از پدر گفت آخر شب بخفت و غم مخور
5 خلق خفته جمله تو چون کوکبی از چه معنی مینخفتی یک شبی
6 گفت خفتن نیست درمان پدر کز شبیخون ترسم ای جان پدر
7 خواب اگر در شارع سیلی بود چون شوی بیدار واویلی بود
8 می ندانم کاین چه مردان بودهاند کز عمل یک دم نمیآسودهاند
9 گر ترا یک دم غم ایشانستی تا ابد درد تو بیدرمانستی
10 درد ایشان نیست از کسب و عطاست کی چنان دردی شود از کسب راست