1 دایماً چون دو دست اهل دعا هر دو پایش بر آسمان بودی
2 غالباً جز به گاه وجد و سماع کف پا بر زمین نمیسودی
1 در همایون ساعتی فرخنده چون عهد شباب در بهین روزی چو روز وصل خوبان دیریاب
2 در مبارکتر دمیکز اتصالات سعود تا ابد در عرصهٔ گیتی نبینی انقلاب
1 روز می و وقت عیش وگاه سرورست یار جوان می کهن خدای غفورست
2 میل و سکون شوق و صبر ذوق و تحمّل شعلهو خسبرق و دشتسنگ و بلورست
1 الا ای خمیده سر زلف دلبر که همرنگ مشکی و همسنگگوهر
2 چو فخری عزیز و چو فقری پریشان چو کفری سیاه و چو ظلمی مکدر