1 گفتی که کی آمد و کجا بود و کجاست؟ چندین حیرت در رهت ای دوست چراست؟
2 آن همچو من و تو استحالت نکند کژ می نگری از آن نمی بینی راست
1 یار باریک میان تا ز کنارم برخاست رستخیز از دل بی صبر و قرارم برخاست
2 چند گریم که ز طوفان دو چشمم هر دم موج خوناب دل از بحر کنارم برخاست
1 پاکا منّزها متعالی مهیمنا ای در درون جان و برون از صفات ما
2 از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش منت نهی و عفو کنی سیّئات ما
1 مگر حبیب کند چاره عن قریب مرا در این مرض چه مداوا کند طبیب مرا
2 حیات محض شود موت تلخ در حلقم ز نوش داروی لب گر کند نصیب مرا