1 گفتم که مگر داد بزرگی دادم؟ بند فلکی به زیرگی بگشادم
2 امروز ز مرغ زیرک آمد یادم یعنی که به پای خود به دام افتادم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت
2 صبر می زد لاف چون طوفان غم بالا گرفت عاجزی شد زانکه کشتی در خور طوفان نداشت
1 سرو سهی که سجده برد سرو کشمرش سنبل دمید بر طرف سوسن ترش
2 گلبرگ شکل، در خوی خونین نشست دل زان چشم چون بنفشه و زان چشم عبهرش
1 هر دیده که در تو نیک نظر کردست دل را ز هزار غم خبر کردست
2 گم شد ز میان دلی که یک ساعت با هجر تو دست در کم کردست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به