-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟ نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟
2 تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد چنین است، ای مسلمانان مرا غمخوار چتوان کرد؟
3 ز داروخانهٔ لطفش چو دارو جان نمییابد بسازم با غم دردش بنالم زار چتوان کرد؟
4 دلا، بر من همین باشد که جان در راه او بازم اگر آن ماه ننماید مرا رخسار چتوان کرد؟
5 چو از خوان وصال او ندارم جز جگر قوتی بخایم هم از بن دندان جگر ناچار چتوان کرد؟
6 سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟
7 چنان نالیدم از شوقش که شد بیدار همسایه ز خواب این دیدهٔ بختم نشد بیدار چتوان کرد؟
8 مرا چون نیست از عشقش به جز تیمار و غم روزی ضرورت میخورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟
9 عراقی نیک میخواهد که فخر عالمی باشد ولیکن یار میخواهد که باشد عار چتوان کرد؟