من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان از عراقی غزل 77

من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟

1 من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟ نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟

2 تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد چنین است، ای مسلمانان مرا غمخوار چتوان کرد؟

3 ز داروخانهٔ لطفش چو دارو جان نمی‌یابد بسازم با غم دردش بنالم زار چتوان کرد؟

4 دلا، بر من همین باشد که جان در راه او بازم اگر آن ماه ننماید مرا رخسار چتوان کرد؟

5 چو از خوان وصال او ندارم جز جگر قوتی بخایم هم از بن دندان جگر ناچار چتوان کرد؟

6 سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟

7 چنان نالیدم از شوقش که شد بیدار همسایه ز خواب این دیدهٔ بختم نشد بیدار چتوان کرد؟

8 مرا چون نیست از عشقش به جز تیمار و غم روزی ضرورت می‌خورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟

9 عراقی نیک می‌خواهد که فخر عالمی باشد ولیکن یار می‌خواهد که باشد عار چتوان کرد؟

عکس نوشته
کامنت
comment