دی چو دید آن مه مرا از راه گردیدن از جامی غزل 332

دی چو دید آن مه مرا از راه گردیدن چه بود

1 دی چو دید آن مه مرا از راه گردیدن چه بود وان روان بگذشتن آنگه باز پس دیدن چه بود

2 با رفیقان گر نه رمزی داشت از من در میان آن اشارت کردن پنهان و خندیدن چه بود

3 بی دلی می گفت دی کان ماه را خانه کجاست من ز غیرت سوختم کان خانه پرسیدن چه بود

4 بر نشان پای او سازم بهانه سجده را تا نگوید کس که رخ بر خاک مالیدن چه بود

5 گر نه آخر در دلش جا کرد قول مدعی بی گناه از عاشق بیچاره رنجیدن چه بود

6 من نیاسودم ز ناله دوش وآن بدخو نگفت شب همه شب بر سر این کوی نالیدن چه بود

7 جامی آخر زان جوان بازیچه طفلان شدی خود بگو پیرانه سر این عشق ورزیدن چه بود

عکس نوشته
کامنت
comment