هلال ذی الحجه از صامت بروجردی اشعار مصیبت 21

صامت بروجردی

آثار صامت بروجردی

صامت بروجردی

هلال ذی الحجه باز طلوع کرد از سپهر

1 هلال ذی الحجه باز طلوع کرد از سپهر به سطح غبرا فزود فروغ از مهر چهر

2 نشان اضداد داد ره وفا رسم مهر چو عهد نوشیروان چو عصر بوذرجمهور

3 به بذل انعام عام مهیمن ذوالنعم به امت مصطفی که هست خیرالامم

4 قدیم عزوجل گشود باب کرم به دعوت خلق داد صلای عام از حرم

5 چو حب محبوب ساخت حبیب را فانیش کند نخست امتحان بهسخت پیمانیش

6 طلب کند جان و مال برای قربانیش اگر به تن چیره گشت غم گرانجانیتش

7 به نار خلت چو کرد خلیل را ارجمند به حکم برداً سلام شد عاقبت سربلند

8 سپس بذبح پسر گرفت تیغ و کمند به حلق فرزند تیغ گذاشت بی‌چون و چند

9 ذبیح را گر که بود نثار جان فرض عین و یا ز ایثار سر به گردنش بود دین

10 به حکم میراث شد فدا نصیب حسین ادا کند تا که دین شهنشه مشرقین

11 در آن مقام شریف به امر رب جلیل نمود ادراک قرب ز خدمتش جبرئیل

12 ز بیعتش خلق را به سوی حق شد دلیل ذبیح آل عبا سلیل نسل جلیل

13 چه شد بوی کار تنگ ز دشمنان دغل به عمره حج را نمود امام عادل به دل

14 کفن شد احرام وی ز سرنوشت ازل به کربلا کرد جا محل شده زان محل

15 چو گشت میقات گاه برای او کربلا برید پیوند مهر ز الفت ماسوا

16 به عهد روز الست ز روی صدق و صفا به شوق قربان نمود خلیل سان در منا

17 عطش گر آن شاه را از کف عنان میر بود ویا زمین و زمان شد به چشمش چه دود

18 ز دادن جان و سر به شوق خود می‌فزود به زیر شمشیر شمر نمود حق را سجود

19 ز زین چو اندر زمین عزیز ذوالمن فتاد قلم ز طغیان ظلم به دست دشمن فتاد

20 علاج زخم تنش به سم توسن فتاد تن وی از سر جدا سر وی از تن فتاد

21 سری که بودش مدام به سروران سروری نمود خولی به نی ز خصلت کافری

22 به خاک مطبخ نهاد رخ مه خاوری نمود سرآت ذات ز جهل خاکستری

23 عزیز زهرا حسین تجمل و جاه داشت ز مکه چونبست بار جلال دلخواه داشت

24 جنیبت خاص در جلو به همراه داشت چو حضرتش احتراز ز ما سوی‌الله داشت

25 چگونه انصاف بود ایا سپهر دو رنگ که بر حریم حسین چنان شود کار تنگ

26 که عاقبت کوفیان گذشته از نام و ننگ به عترت مصطفی(ص) چو بنگان فرنگ

27 چنان شدند عترتش به کوفه بی‌احترام که سر برهنه شدند روان به بازار شام

28 نظاره‌گر مرد و زن به هر طرف خاص و عام گهی به ویرانه جا گهی به زندان مقام

29 به چشم زینب جهان سیاه شد همچو شب دمی که دید آشنا به طشت زد از غضب

30 ز قهر چوب یزید به راس شاه عرب نهاد مهر سکوت ز غم چون (صامت) به لب

عکس نوشته
کامنت
comment