1 دُرّی است ثمین که آن به سفتن ناید سرّی است نهان که آن به گفتن ناید
2 جان ده که مگر ازو بیابی بویی کاین کار به خوردن و به خفتن ناید
1 در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین نور حقیقت است و انوار یقین
2 حق نیز جمال خویش در ما بیند این فاش مکن که خونت ریزد به زمین
1 بوی دم جان از دم نی می شنوم از صحبت بی نکتهٔ وی می شنوم
2 آن نکته که قوت جان بی جانان است بی زحمت حرف از دم نی می شنوم
1 گر من به مثل چو خضر جاوید زیَم در حسرت آن روی چو خورشید زیَم
2 گر وعدهٔ وصل تو نباشد پس من پیش تو بمیرم به چه اومید زیَم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به