-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود
2 شد درد دل فزون که به عیسی دمی چنان دل خستهای چنین دو نفس هم نفس نبود
3 بختم ز وصل یک دمه آن مرهمی که ساخت تسکین ده جراحت چندین هوس نبود
4 ظل همای وصل که گسترده شد مرا بر سر به قدر سایهٔ بال مگس نبود
5 بردی مرا به نقش وفا نقد جان ز دست این دستبرد جان کسی حد کس نبود
6 در گرمی وصال تمامم بسوختی این نیم لطف از تو مرا ملتمس نبود
7 گر پشت دست خویش گزد محتشم سزد جز یک دمش به وصل تو چون دسترس نبود