1 دردا که زعمر مایهٔ سود نماند یک دوست کزو دلی بیاسود نماند
2 در کیسهٔ ایّام بجُستیم بسی یا نقد وفا نبود یا بود نماند
1 درمان غمت امید بی درمانی است راه طلبت بی سر و بی سامانی است
2 سرمایهٔ جمله پای داران ارزد آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
1 می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
2 از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم و دمی و هرچ بادا بادا
1 انصاف زاختلاف ایام فرق پیدا کردی به گفت حق را الحق
2 آنجا که کمال کبریای قدم است توحید من و تو کفر باشد مطلق