1 دمی نمیگذرد کاین دل کباب مرا زمانه زاتش هجران کبابتر نکند
2 همیشه ساغر چشمم پر آب باشد لیک نمیرود نفسی تا پر آبتر نکند
3 خراب شد دل و جانم ز محنت ایام هنوز نیکم اگر ز این خرابتر نکند
1 دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
2 گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد
1 گر شود در عشق جانان جان شیرینم تلف هر زمان افزون بود دل را بمهر او شعف
2 چشم من گر رسته دندانش را بیند بخواب از خیال روی او گوهر شود همچون صدف
1 زهی خجسته شبی کز درم نسیم سحر بفرخی و سعادت بمن رسید خبر
2 که تاج دولت و دین سرور زمان و زمین که بر زمین و زمان باد تا ابد سرور