- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا بدست گرفتی می این چه دستانست نه می گلست و نه طبعت هزار دستانست
2 ز خوی دختر رز عفت و صلاح مجوی که رو شناس خرابات و یار مستانست
3 بدستکاری فعلش در اوفتد از پای هر آنکه سرکش و پر دل چو پور دستانست
4 کجا بخانه نشیند مگر بود محبوس کسی که پرورش او بباغ و بستانست
5 گرت قراضه زر بر کفست همچون گل ز نور عارض او مجلست گلستانست
6 و گر چو سرو تهیدست میروی بر او مرو که او متنفر ز تنگدستانست
7 شگفتم آید از آنکس که داد گوهر عقل بمهر آنکه نه اندر خور شبستانست
8 ز جام عشق طلب کن شراب جانپرور که خون دختر رز بهر می پرستانست
9 بشوی دست ز خویش و بس آنگه از می عشق بسان ابن یمین مست شو که مستانست