-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا مسافرت از این دیار ویران کن بکوی دوست چو مجنون سری بسامان کن
2 زانس آدمیانت بغیر وحشت نیست چو وحشیان تو قراری زنوع انسان کن
3 طبیب نیست درین شهر بند و تو رنجور پی علاج خود ایدل تو فکر درمان کن
4 تو راز کسوت صحبت بجز ملال نخواست بیا و خویشتن از این لباس عریان کن
5 قناعتی کن و رو کنج عزلتی بگزین زکنج فقر تفاخر به پادشاهان کن
6 برای آنکه بخندی چو غنچه وقت سحر به نیم شب مژه چون ابر خیز و گریان کن
7 نگین خاتم جم در نجف بدست علی ست وداع اهرمن کشور سلیمان کن
8 بجوی بر در کریاس مرتضی راهی زافتخار و شرف جا بفرق کیوان کن
9 تو را در آتش نمرود شهوتست و مقام بترک نفس تو آذر بخود گلستان کن
10 بحرص و شهوت و آزی اسیر در شیراز ببر تو بیخ هوس را و ترک شیطان کن
11 بجوز زلف نکویان کناری آشفته تو را که گفت که خود را چنین پریشان کن
12 بنه مرکب تازی تو زین و رخت به بند بجان عزیمت خاک شه خراسان کن