- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی قدم مردانه نه کانجا به گردی میرود مردی
2 خبر داری که درد او برآوردست گرد از من نماندست از من خاکی به غیر از درد او گردی
3 چو گردم در هوا گردان ولیکن بر دلش هرگز نمیآیم رها کن تا نیاید بر دلش گردی
4 دم لعل لبش خوردیم و زاهد کرد منع ما نکردی منع ما زاهد اگر زین می دمی خوردی
5 گهی بر آب باید زد درین ره گاه بر آتش بباید خو فرا کردن به هر گرمی و هر سردی
6 ز آب دیده سلمان نهال حسن میبالد سحابی تا نمیگرید نمیخندد رخ وردی
7 نه هر رعنا و شی باشد حریف مرد درد او بباید عشق جانان را درون درد پروردی