- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا رنجی ببر، کز دردمندان می توان بودن مکش گردن که خاک سربلندان می توان بودن
2 دمی کان غمزه صیدی را به خون غلتان کند که مشتاق کمند صید بندان می توان بودن
3 اگر دندان فشردن بر جگر این چاشنی دارد فدای لذت هر زخم دندان می توان بودن
4 پی بالا نشینی، واعظا، می را مکن ضایع بیا در دیر هم صدر لوندان می توان بودن
5 اگر گاهی لب امید عرفی تلخ می خندد لبی می خوش ز خیل زهرخندان می توان بودن