1 دلا از خویشتن چون درگذشتی شوی اندر وجود دوست فانی
2 هم از غیرت ز وی کامی نجویی هم از حیرت ز وی نامی ندانی
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
1 ای طرهٔ مشکین تو همشیرهٔ قنبر وی خال سیه فام تو نوباوهٔ عنبر
2 دنبالهٔ ابروی تو در چنبر گیسو چون قبضهٔ شمشیر علی درکف قنبر