دلا ملازم رندان دردکش می باش از جامی غزل 506

دلا ملازم رندان دردکش می باش

1 دلا ملازم رندان دردکش می باش به هر چه می رسد از صاف و درد خوش می باش

2 مکن تعلق خاطر به نقش صفحه دهر جریده وار همی زی و ساده وش می باش

3 خراب ساده عذاران کج کلاهم من رو ای ادیب تو دربند ریش و فش می باش

4 دو کون در نظر من یکی شد ای خواجه تو در شمار سه و چار و پنج و شش می باش

5 چه غم ز منقصت صورت اهل معنی را چو جان ز روم بود گو تن از حبش می باش

6 منم ز جام می ای شیخ غرق بحر حیات تو مانده خشک زبان بر لب از عطش می باش

7 خلاصی از خود و از خلق بایدت جامی ز جام پیر خرابات جرعه کش می باش

عکس نوشته
کامنت
comment