1 دلا! امشب نه بر جای خودستی کجا رفتی، بگو با کی نشستی؟
2 دل فایز چو گل در دست خوبان فتاد و رفت از دستی به دستی
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیده ست نه گوش است آن که صوتش ناشنیده ست
2 ز فایز پرس حسنش پای تا سر که شبها رنج بی خوابی کشیده ست
1 به زیر زلف مشکین عارض یار نمایان چون قمر اندر شب تار
2 چنان جلوه کند بر چشم، فایز که زاغی برگ گل دارد به منقار
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار