1 دلا با خوبرویان عهد بستن بود پیمان عقل و دین شکستن
2 دلی کاو پرنیان عشق پوشد هوس خارش شود در پای خستن
3 از آن سیمین تنان آهنین دل خطا باشد وفا و عهد جستن
4 بسی به از کف غیر آب خوردن بپیش دوست بر آتش نشستن
5 در دل بازو عشق تست طرار چه میآید بگو از دیده بستن
6 گهی خندم چو صبح و باز چون شمع بحال خود مرا باید گرستن
7 گسستم از جهان قید تعلق زقید عشق نتوانم گسستن
8 خرامد گر گلم در باغ ایگل نمیباید تو را از خاک رستن
9 بدامان علی باید زدن چنگ زخلق آشفته میبایست رستن