دلا، گر عاشقی، بنشین، از هلالی جغتایی غزل 160

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

دلا، گر عاشقی، بنشین، که جانانت برون آید

1 دلا، گر عاشقی، بنشین، که جانانت برون آید بر آن در منتظر میباش، تا جانت برون آید

2 اگر صد سال آب از گریه بر آتش زند چشمم هنوز از سینه من سوز هجرانت برون آید

3 ز تاب آتش می، چون عرق ریزد گل رویت زلال رحمت از چاه زنخدانت برون آید

4 چه بینم آفتابی را، که از جیب فلک سر زد؟ خوش آن ماهی، که هر صبح، از گریبانت برون آید

5 سوار خاک میدان توام، آهسته جولان کن نمیخواهم که گردی هم ز میدانت برون آید

6 هلالی، خواستی کز ضعف تن افغان کنی اما تو آن قوت کجا داری، که افغانت برون آید؟

عکس نوشته
کامنت
comment