1 ای دل ز جفای او چو نالی هر دم کز ناله بخاطرش نشیند گردم
2 در جان غم عشق او نهان باید داشت تا بردگران عیان نگردد دردم
1 ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا
2 شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او فارغ شوم از جست و جو خوش وارهم زین قیدها
1 زاهدی بودست در ایام پیش از خلایق در صلاح و زهد بیش
2 بهر ح ق از خلق گشته منقطع روز و شب حکم خدا را متبع
1 سرور اقطاب عالم بایزید آنکه خود را آنچنان که هست دید
2 راستی را او درین ره حجت است قول او چون فعل او بی صنعت است