1 دل گفت که ما چو قطرهای مسکینیم در عمر کجا کنار دریا بینیم
2 آن قطره که این گفت، چو در دریا رفت فریاد برآورد که ما خود اینیم
1 در عشق تو عقل سرنگون گشت جان نیز خلاصهٔ جنون گشت
2 خود حال دلم چگونه گویم کان کار به جان رسیده چون گشت
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
1 تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست
2 سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند