دلی چو زلف تو سر تا به پای، از سلمان ساوجی غزل 40

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست

1 دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست

2 ز من برید و به زلفت بریده‌ات پیوست به پای خویش آمد به دام و شد پا بست

3 زهی لطافت آن قطره‌ای که مهری یافت ربوده گشت و ز تردامنی خویش برست

4 تو در حجاب ز چشمم، چو ماهی اندر سی منم اسیر به زلفت چو ماهی اندر شست

5 همین که چشم تو صف‌های غمزه بر هم زد نخست قلب سلیم شکستگان بشکست

6 چگونه چشم تو مست است و زلفت، آشفته چنان به روی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

7 ندانم آنکه خبر هست از منت، یا نیست که نیستم خبر، از هر چه در دو عالم هست

8 بیار ساقی، از آن می، که می پرستان را به نیم جرعه دردی، کند خدای پرست

9 وجود خاکی سلمان، هزار باره چو خاک به باد دادی و زان گرد، بر دلت ننشست

عکس نوشته
کامنت
comment