- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست
2 ز من برید و به زلفت بریدهات پیوست به پای خویش آمد به دام و شد پا بست
3 زهی لطافت آن قطرهای که مهری یافت ربوده گشت و ز تردامنی خویش برست
4 تو در حجاب ز چشمم، چو ماهی اندر سی منم اسیر به زلفت چو ماهی اندر شست
5 همین که چشم تو صفهای غمزه بر هم زد نخست قلب سلیم شکستگان بشکست
6 چگونه چشم تو مست است و زلفت، آشفته چنان به روی تو آشفتهام به بوی تو مست
7 ندانم آنکه خبر هست از منت، یا نیست که نیستم خبر، از هر چه در دو عالم هست
8 بیار ساقی، از آن می، که می پرستان را به نیم جرعه دردی، کند خدای پرست
9 وجود خاکی سلمان، هزار باره چو خاک به باد دادی و زان گرد، بر دلت ننشست