1 دلدار به من گفت که می بر کف نه داد دل خود ز آب انگور بده
2 گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو سیب زنخش گفت که شفتالو
1 جسمی دارم دلی خراب اندر وی جانی دارم هزار تاب اندر وی
2 وز آرزوی تو دارم شب و روز چشمی و هزار چشمه اندر وی
1 آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر دی نیلوفر فکند بر آب سپر
2 ای باد زره بر سمن امروز بدر و ای خاک ز غنچه ساز فردامغفر
1 چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم افتاده به دام و کس نداند حالم
2 دردی به دلم سخت پدیدار آمد امروز من خسته از آن مینالم