1 دلدار به من گفت که می بر کف نه داد دل خود ز آب انگور بده
2 گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو سیب زنخش گفت که شفتالو
1 هر جوی که از چهره به ناخن کندم از دیده کنون آب درو میبندم
2 بیآبی روی بود ار یک چندم آب از مژه بر روی آن میبندم
1 آن روز که مرکب فلک زین کردند آرایش مشتری و پروین کردند
2 این بود نصیب ما زدیوان قضا ما را چه گنه قسمت ما این کردند
1 چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر
2 هرگز نکنم برون من ای جان جهان پای از خط بندگی و از عهد تو سر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به