دلدار گفت لوح دل از ابن یمین فریومدی غزل 311

ابن یمین فریومدی

آثار ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

دلدار گفت لوح دل از نقش من بشوی

1 دلدار گفت لوح دل از نقش من بشوی گفتم که تلخ از آنلب شکر فشان مگوی

2 من لوح دل نشویم از آن نقش دلفریب دست از من آنکه میدهدم پند گو بشوی

3 آمد زمان آنکه صبا خیزد از چمن همچون نسیم طره دلدار مشکبوی

4 از ناله های بلبل خوشگو ز عشق گل دل نرم کرد گر چه بود سخت تر ز روی

5 چون گل شکفت خیز گر آزاده ئی چو سرو جز بر کنار آب نشستنگهی مجوی

6 در پای سرو و سوسنت ار دست میدهد فرصت شمر بجز ره آزادگی مپوی

7 گر وصل دوست دست دهد خانه گلشن است با سرو سیم ساق چه حاجت کنار جوی

8 چون هست عارضش گل سیراب کو مخند با قد چون صنوبرا و سرو گو مروی

9 ابن یمین ز ضربت چوگان زلف او دارد دل شکسته و سرگشته همچو گوی

عکس نوشته
کامنت
comment