دلبرا تا کی مرا داری ز از جهان ملک خاتون غزل 3

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا

1 دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا

2 نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا

3 با دلارامم بگو تا کی جفا بر من کنی بی وفا یارا ستم بر ما چرا داری روا

4 بر امید آنکه بر حال من اندازی نظر بر سر کویت مقیمم روز و شب همچون گدا

5 من گدای کوی تو گشتم به بوی لطف تو بر گدا آخر مکن چندین جفا ای پادشا

6 گشته ام بیگانه از بود و وجود خویشتن تا شدم در کوی تو با روی خوبت آشنا

7 نرگس رعنای تو بر بود از من جان و دل در جهان یکتا شدم تا دیدم آن زلف دوتا

8 گفتم ای جان و جهان یک ره به وصلم شاد کن گفت ای مسکین گدا از سر برون کن این هوا

عکس نوشته
کامنت
comment