1 دلبرا لذّت جوانی کو اندرین روز یار جانی کو
2 عیش و ذوقی که پیش ازین بودی گر بود نیز شادمانی کو
3 گر صدت مهربان بود ظاهر دلبری جانی نهانی کو
4 در جهانم گناه نیست بسی لیکن امّید آن جهانی کو
5 وعده ی وصل می دهد ما را چه کنم عمر جاودانی کو
1 ای ز امر کن فکانت گشته پیدا کاینات ذات بی چون تو را ترک صفت عین صفات
2 با کمال قدرتت کار دو گیتی بی محل با ثبات ملکتت ملک دو عالم بی ثبات
1 کسی که شمع جمال تو در نظر دارد ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
2 ز مرهمش نبود سود دردمندی را که زخم تیغ رقیب تو در جگر دارد
1 به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
2 چه باشد ار به شب وصل شاد گردانی ز لطف خاطر، بیچارگان غمگین را