1 دل در سواد زلف تو بیهوش می شود در شب چراغ آینه خاموش می شود
2 دل با خیال او چو هم آغوش می شود یک گل نچیده است که بیهوش می شود
3 آن را که همچو آینه افتد برو نظر هرکس که دیده است، فراموش می شود
4 چون پرتو جمال تو پنهان کند کسی؟ آن آتش گل است که خس پوش می شود
5 دارم هزار حرف به آن بی وفا، ولی در وقت عرض حال، فراموش می شود
6 از گفتگوی مرغ چمن ذوق می برد هرکس چو شاخ گل، همه تن گوش می شود
7 روشندلان به هند ندارند رونقی در شب چراغ آینه خاموش می شود
8 کار کسی سلیم که افتد به شاهدان آیینه وار زود نمدپوش می شود