- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند خواب در چشم پر آب نگرانش بستند
2 هر کجا بود در آفاق دل شیدانی کارسن زلف تو در گردن جانش بستند
3 نیشکر تا که کند خدمت قند لب تو چون سر از خاک بر آورد میانش بستند
4 خواست سوسن که کند وصف قد سرو سهی پیش بالای بلند تو زبانش بستند
5 تیر مژگان تو هرگاه که بنشست بدل مرهمی بود که بر ریش غمانش بستند
6 نکته ای خواست بگوید ز میان تو کمال با تبسم ز لبت راه گمانش بستند