- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل چو آید از فروغ برق آن عارض به تاب سوی خورشید آورد رو چون به سایه ز آفتاب
2 دل چو در گلشن فتاد از کوی او شد مضطرب بر زمین خشک ز آنسان کوفتد ماهی ز آب
3 از خیال طره وی می طپم در بیخودی چون کسی کز خواب آشفته جهد هر دم ز خواب
4 جانب هر کس کنی تعجیل الا سوی من گر چه باشد عمر را با هر کسی یکسان شتاب
5 پاره کن دل را که نقش آن عذار آید برون گل کشاده به بود گر غنچه باشد در نقاب
6 حلقه های زلفت از عارض همی تابند سر مثل اهل کفر کز ایمان نمایند اجتناب
7 قطره خوی بر لبت بیش آردم در دل طرب مزج آب آری فزون سازد نشاط اندر شراب
8 ساقی از جام لبالب زایلم کن هوش از آنک به که هم مست خراب افتم درین دیر خراب
9 گر همی خواهی که هر دم معنی ای رو آردت فانیا از خاک پای اهل معنی رو متاب