1 دی گر بفزود عز دین عدل عمر وز جور تهی کرد زمین عدل عمر
2 امروز به صد زبان جهان میگوید ای عدل عمر بیا ببین عدل عمر
1 آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمیزند دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمیزند
2 زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز چون دست یافت زخم یکی کم نمیزند
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست